حسین شهید

حسین شهید

حسین شهید

حسین شهید

یک ساعت ویژه

مردی دیر وقت، خسته از کار به خانه برگشت.دم در پسر ۵ساله

اش را دید که در انتظار او بود:

 

- سلام بابا! یک سوال از شما بپرسم؟

- بله حتما چه سوالی؟

- بابا ! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی

می کنی؟

فقط می خواهم بدانم.

- اگر باید بدانی بسیار خوب می گویم:۲۰ دلار!

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه

 کرد و گفت: می شود به من ۱۰ دلار

 قرض بدهید؟

مرد عصبانی شدو گفت اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این

 بود که پولی برای خریدن یک اسباب

 بازی مزخرف از من بگیری کاملا در اشتباهی. سریع به اطاقت

 برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه

 هستی.من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای

کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خود اجازه می دهد

 فقط برای گرفتن پول از من چنین

سوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که با پسر

کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده شاید

 واقعا چیزی بوده که او برای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته

 است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش

 می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

-  خوابی پسرم؟

- نه پدر، بیدارم.

- من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم

 سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم

 را سر تو خالی کردم. بیا این ۱۰ لاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو خندید، و فریاد زد: متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر

 بالش برد و از آن زیر چند اسکناس

 مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی

 شد و با ناراحتی گفت:با اینکه

 خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا ۲۰

دلار دارم . آیا می توانم یک ساعت

 از کار شما بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با

شما را خیلی دوست دارم...!!!

تنهایی

بریدا داستان دختر جوانی است که می خواهد با سنت جادو آشنا شود ! و کوئلیو

 در اینجا به 2 سنت جادوگری اشاره میکند: سنت ماه (همان جادوگری به شیوه ی

 کهن است) و استاد آن ویکا است و سنت دیگر حورشید است! و چون بریدا عطیه

 اش با سنت ماه مناسب بود به آموختن آن روی آورد.....

بریدا : بخش دیگر چیست؟


ویکا : بخش دیگر اولین چیزی است که مردم می خواهند با آن آشنا شوند!فقط با

درک بخش دیگر می توانی بفهمی که معرفت در طول زمان منتقل میشود!


ویکا گفت : ما ابدی هستیم . چون جلوه ایی از خدایم! برای همین ازمیان مرگ ها

و زندگی های بسیاری میگذربم و از نقطه ایی سر در می آریم که کسی نمی

 شناسد و به سویی می رویم که هیچ کس نمی شناسد و وقتی مردم به حلول

 روح فکر میکنند همواره با یک سوال سختی روبه رو می شوند: ( با توجه به آنکه

 در بدو پیدایش تعداد کمی روح روی زمین وجود داشته است این همه روح جدید از

 کجا آمده است؟)


جواب آن بسیار ساده است. روح ما نیز تقسیم می شود به دو روح دیگر و همین

 گونه به تقسیم ادامه می دهد تا بر روی کره زمین پخش شود.


بریدا : و تنها یکی از این بخش ها از هویت خودش آگاه است؟!


ویکا: ما بخشی از چیزی هستیم که کیمیاگران آن را انیما موندی یا روح جهان

 مینامند . در حقیقت همانطور که روح جهان تقسیم می شود ضعیفتر هم میگردد.

 و همانگونه که تقسیم می شوند دوباره با هم ملافات هم می کنند و نام این

 ملاقات دوباره عشق است!


بریدا : من چگونه می توانم بدانم کی بخش دیگر من است ؟


ویکا: بخش دیگر را با درخشش چشمها می توان تشخیص داد!


بریدا: شهامت خطر داشتن و به خطر شکست تن دادن و خطر نومیدی و

سرخوردگی از پذیرفتن اما هرگز دست از جستحوی عشق نکشیدن.


امکان دارد در زندگی با بیش از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم!؟؟


ویکا: بله . وقتی اینطور شود قاب تکه تکه میشود و نتیجه آن درد و رنج است . ما

 می توانیم با 3و4 و.. بخش دیگرمان نیز ملاقات کنیم چون بسیاریم......


 ویکا:  اما بالاتر از هر چیز مسئول آنیم که در زندگی دست کم یکبار با بخش دیگر

 خود که سر راه ما تجلی می کند یگانه شویم ویا می توانیم بگذاریم همین طور

 بخش دیگرمان به راهش ادامه دهد بی انکه حقیقت را قبول کند یا حتی درکش

 کند.به خاطر خودخواهی مان به بدترین عذاب دچار میشویم عذابی که خود خلق

 کردیم " تنهایی

خواستگاری خر

خری آمد بسوی مادر خویش
بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش؟

برو امشب برایم خواستگاری
اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان
تو را من دوست دارم بهتر از جان

زبین این همه خرهای خوشگل
یکی را کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتگی زد
کمی عر عر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت
بقربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من
به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر، برو پالان به تن کن
برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه
شدند داخل به رسم عاقلانه

دوتا پالان خریدند پای عقدش
یه افساز طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله
همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید
وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟
به عقد این خر خوش تیپ درآیی؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده
عروس خانم به گل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپرسید
که خر خانم سرش یکباره جنبید

خران عر عر کنان شادی نمودند
به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوش و شادمانی
برای این دو خر در زندگانی

ضد حال های موجود در اینترنت

میری تو یه وبلاگی می بینی موزیک قالبش آهنگ شماعی زادست

یه فایل ZIP دانلود می کنی به جز آنفولانزای مرغی تمام ویروس ها توش هستن

تو جستجوگر عکس گوگل تایپ میکنی کرگدن عکس خودت رو پیدا می کنه !

بعد از کلی کار و خستگی میری اینترنت می بینی یاهو و گوگل هم فیلتر شدن

داری واسه استادت ایمیل ( التماس واسه نمره ) می زنی یهو کارتت تموم میشه

میری تو یه سایتی انقدر دنبال یه لینک می کنی تا آخرش مخت هنگ می کنه

سایتت رو با هزار بدبختی تو گوگل ثبت می کنی وقت جستجو میافته صفحه 400!!!

میری تو کافی نت دانشگاه میبینی فقط سایت LABAIK.COM بازه !!!!

سه ساعت یه فایل و دانلود می کنی ( بدون DAP ) به 99% که میرسی یهو RESET

.

میشی

رو لینک فقط بالای 18 سال کلیک میکنی میری تو سایت عمو پورنگ

خصوصیات اقا پسر ها و دختر خانم ها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی...

خصوصیات آقاپسر ها از ۱۴ تا ۲۸ سال

سن ۱۴ سالگی: تازه توی این سن ، هر رو از بر تشخیص میدن! (اول بدبختی!)


سن ۱۵ سالگی: یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن! ... از قیافه ء خودشون بدشون

میاد!


سن ۱۶ سالگی: توی این سن اصولا“ راه نمیرن ، تکنو


سن ۱۷ سالگی: یه کمی مثلا آدم می شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن! (یادش به خیر ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)


سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بینن ، تا پس فردا عاشقش می شن! ... آخ آخ! آهنگهای داریوش مثل

چسب دوقلو بهشون می چسبه!


 سن ۱۹ سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تیز میشن ، ابی گوش میدن!


 سن ۲۰ سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ... ستار گوش میدن که نفهمن چی شده!


 سن ۲۱ سالگی: زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن! (مثلا عاقل میشن!)


 سن ۲۲ سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال یه آدم حسابی می گردن!


 سن ۲۳ سالگی: یکی رو پیدا می کنن! اما مرموز می شن! (دیدشون عوض میشه!)


 سن ۲۴ سالگی: نه! اون با یه نفر دیگه هم دوسته! اصلا“ لیاقت عشق


 سن ۲۵ سالگی: عشق سیخی چند؟!! ... طرف باید باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد نیست!


سن ۲۶ سالگی: این یکی دیگه همونیه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار میدین غلامتون بشم؟!


 سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!


 سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم!!!

خصوصات خانم ها از ۱۴ تا ۲۸ سال

سن ۱۴ سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا میگن:

مرسی خوبم!


 سن ۱۵ سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، میگن: علیک سلام! ... نقاشیشون بهتر میشه (بتونه کاری و رنگ آمیزی و ...!)
 سن ۱۶ سالگی: یعنی یه عاشق واقعین! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی

ندارن!


 سن ۱۷ سالگی: نشستن و اشک می ریزن! ... بهشون بی وفایی شده! ... (کوران حوادث!)


 سن ۱۸ سالگی: دیگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن!


 سن ۱۹ سالگی: از بی توجهی یه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست!


 سن ۲۰ سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو یه کور و کچلی می گیره! می دونم!


 سن ۲۱ سالگی: فقط ۲۷-۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن! فقط!


 سن ۲۲ سالگی: خوش تیپ باشه! پولدار باشه! تحصیلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه! ... (آخ

که چی نباشه!)
 سن ۲۳ سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن!


 سن ۲۴ سالگی: زیاد مهم نیست که چه ریختیه یا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چیزایی

 که نرسیدیم برسونه!
 سن ۲۵ سالگی: اااااااه! پس چرا دیگه هیچکی نمیاد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه!


 سن ۲۶ سالگی: یه نفر میاد! ... همین خوبه! ... بــــــــــله!


 سن ۲۷ سالگی: آخیـــــــــــش!


 سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی!!